نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید...
وبعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد
یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
این نیز بگذرد
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است
یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود رنگارنگ،از همه رنگ،بخروببر
یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان
و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و
هیچ آسیاب آرامی بی طوفان.
مهدی اخوان ثالث
میان ماندن و نماندن فاصله تنها یک حرف ساده است؛ از قول من ب باران بی امان بگو: دل اگر دل باشد آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد...!!!
. . . روزای سختم ک تموم شد،میرم میزنم رو شونه روزگار؛میگــم تحـملو حـآل کردی مشــتـــی؟؟! همــــَش گذَشت . . .
هیچ وقت حال اونی ک هست رو ب خاطر اونی ک نیست نگیرید...
من استعداد عجیبی تو خوبی کردنو بدی دیدن دارم
برای خودت زندگی کن، کسی ک تو را دوست داشته باشد، با تو می ماند برای داشتنت می جنگد...
اما اگر دوست نداشته باشد؛ ب هر بهانه ای میرود . . .